در ایران و تحت ظلم و ستم حکومت فاسد اسلامی گذر عمر میکنیم. همه ما شیوه مملکت داری و نحوه رفتارش با مردم را خوب میشناسیم. بر ظلم و فساد و بی عدالتی حاکم بر نهادها، ادارات و جامعه، از بالا تا پایین، واقف هستیم. همه ما خوب میدانیم که در تمامی ادارات و سازمانهایی که مثلا درحال خدمت به مردم هستند، اوضاع و احوال و رفتار و پاسخگویی به مردم چگونه است. فقط کافیست یکبار پایمان به یکی از این مکانها باز شود، آنوقت با پوست و گوشت خود نحوه رفتار کارمندان و حتی عده ای از همشهری و هموطنانمان را لمس خواهیم کرد.
آری، باور کنیم که درست است. کاری به جیره خواران و دلباختگان به این حکومت نداریم، اما بسیاری از همین هموطنان ما هستند که در این مکانها مشغول کارند و معترض به همه اوضاع، ولی دریغ که تلافی تمامی مشکلاتشان را بر سر دیگر هموطن خود درمیآورند. روزگاری، ایران و ایرانی بخاطر انساندوستی و احترام به همنوع و مسئولیت پذیری و رعایت حقوق دیگران، مشهور بود. اما اکنون که به اطراف خود مینگریم، میبینیم که مثلا وقتی به سوپرمارکتی برای خرید احتیاجات خود مراجعه میکنیم، فروشنده حتی جواب سلام ما را هم نمیدهد. افسوس که بکجا رسیده ایم ؟
فرهنگ دینی در طول سالها به ما این را آموخته که فقط به آنچه مقدس است احترام بگذاریم و نسبت به آن مقید و مسئولیت پذیر باشیم. باید در مکان و زمان یا بخاطر آنچه که از نظر دین مقدس است، احترام را بجا آوریم و سر تعظیم فرو آریم. اما همین فرهنگ که در دهه های اخیر، توسط حکومت اسلامی به ما تزریق شده، با مفاهیمی چون احترام به همنوع(و نه هم کیش)، مسئولیت پذیری نسبت به همنوع(و نه هم کیش)، راستی و درستی و ... چه کرده است؟ آیا جز این است که بجای آنکه از فساد و ماهیت تهی از درستی حکومت اسلامی، از بی ادبان، ادب بیاموزیم، همان را در حد توان تقلید کرده و در زندگی امان بکار میگیریم ؟
بسیاری از هموطنان ما از گذشته تا بحال، در زندانهای حکومت اسلامی و حتی بسیار بدتر، در مکانهایی که شبیه قبر و برای بخشش گناهانشان در این دنیا، ساخته شده، روزگار تیره را میگذرانند.حال، با توجه به چنین توحش حاکم بر استراتژی حکومت اسلامی، چرا به غیر از عده ای، بسیاری از هموطنانمان حتی نام آنها را نمیدانند؟؛ نام آنانی که از همه دارایی خود گذشته اند برای رسیدن و رساندن ایران و ایرانی به آزادی و سرافرازی.
شبانه روز برای لقمه نانی، پا بر دوش همنوع خود، در هر جا که بتوانیم میگذاریم. تا چه زمانی برای رهایی از آلودگی هوا و یا برای رهایی از هجوم شن و گرد و خاک به شهر و کشورمان، منتظر تعطیل شدن اداره ها هستیم و شاهد بی مسئولیتی حکومت.تا کی نشسته ایم و ضربات چکمه استبداد دینی را بر پیکرمان تحمل میکنیم؛ استبدادی که با ماهیت ضد انسانی و خرابکارانه اش، کشور و مردم را به بدبختی کشانده، در میان مردم جهان آبرویی برایمان نگذاشته است و روز به روز در کشورمان بر تعداد افرادی که دستشان را بسوی دیگری دراز میکنند افزوده میشود. آیا باید بنشینیم و منتظر دیدن روزی باشیم که از هر خانواده ایرانی، حداقل یک نفر بدست حکومت، اعدام و یا سنگسار شده تا آنوقت به خود آئیم و بگوئیم " آری، به ما هم مربوط میشود ! "
منشا تمام بدبختی هایمان را میدانیم . اما هر روز که بیدار میشویم، برای آن بهانه ای، دلیلی و دروغی مصلحتی به خورد وجدان خود و دیگران میدهیم که مبادا بیدار شود و مارا مجبور کند که حرکت کنیم، حرکت جمعی داشته باشیم و کار را به سرانجام برسانیم. برسیم به آنجایی که مردمان آزادیخواه جهان همچون ژاپن، اروپا، آمریکای شمالی و ... به آن رسیده اند؛ و حتی بهتر و بالاتر. به حقوق بشری که از کوروش ایران زمین به عاریت گرفتند، اما خود ما، زیر پایمان فراموشش کرده ایم.
به انسانیت قسم که دیگر باید بایستیم، توقف کرده و به خود آئیم، چشم را باز کرده و ببینیم که در چه لجن زاری فرو رفته ایم. جمع شویم و برای بیرون آمدن از این لجن زار آلوده به دین، همت کرده، به نور و روشنایی به آزادی و آسایش و به توسعه و سربلندی برسیم.
روزی در تلویزیون حکومت ایران، بخش هایی از سخنرانی آقای حسن رحیم پور را دیدم. بغیر از اینکه در بین سخنانش ناخواسته اقرار کرد حاکمیتی که بر مردم میشود، سرشار از ظلم و فساد است، و این مشروعیت حکومت را از بین برده است، در سخنی دیگر گفت: " چشم ملتهای دنیا به حکومت ما است و با توجه به توطئه هایی که بر علیه حکومت عدل اسلامی میشود، اگر مردم نباشند، حکومت یک هفته ای سرنگون خواهد شد ". خوب، پس ما برای چه نشسته ایم وقتی همه از موافق و مخالف این حکومت دینی، ولایت، خامنه ای و سپاه پاسداران، به زعم خویش بر این موضوع واقفند که کار سرنگونی با همت مردم، نهایتا یک ماه طول خواهد کشید و پس از آن آرامش است و شادی. پس چرا نشسته ایم و ضرب چکمه استبداد دینی را در مدلهای مختلف آن می چشیم و به جای حذف این فشار، به هر روشی سعی میکنیم فشار را تحمل کنیم و به دیگران هم میآموزیم. آری، به هر وسیله ای؛ گرانفروشی، کلاهبرداری، مصرف مواد مخدر و ... چرا؟
تا به کی میخواهیم بنشینیم و بگوییم " خدا شرشان را از سر ما و ملت کم کند ". آن هموطنی که در جایگاه شغلی اش طوری با ما رفتار میکند که انگار عمرمان را به او بدهکاریم، چگونه به این جایگاه سقوط کرده است؟ تا کی میخواهد به فرو رفتن ادامه دهد؟ هیچ چیز و هیچکس سر جایش نیست. آیا جز این است که آنچه را در جامعه حس میکنیم، همان است که اگر در جنگل زندگی میکردیم برایمان قابل لمس بود. برای درآمد بیشتر، برای ترفیع و ... دیگری را دریده و زیر پا له میکنند.
البته همه اینگونه نیستند و بخصوص از سال گذشته رشد آگاهی،اصلی ترین مولفه قطع ریشه حکومت اسلامی، سرعت بیشتری بخود گرفته است. اما متاسفانه بازخوردی که در جامعه میبینیم اینگونه است.
به انسانیت قسم که دیگر بس است. بس است نیرنگ و تزویر، بس است توهین و بی احترامی به یکدیگر، بس است بی حوصلگی و افسردگی و جر و بحث و دعوا بر سر هیچ و پوچ. حکومت اسلامی و چاکرانش، از کوچک و بزرگ، در این سالها به اندازه کافی ما را تجزیه کرده اند، از ما دزدیده اند و ما را داغدار کرده اند. انصاف نیست که خودمان هم بر سر خودمان بکوبیم.
به اصل و ریشه مشکل بچسبیم و موضوعات فرعی را رها کنیم. حرکت کرده و کار را یکسره کنیم. اگر ما ندانیم دموکراسی چیست، ندانیم آزادی انسان آزاد یعنی چه، از حق و حقوق خود بی خبر باشیم، آزادی و دموکراسی را نخواهیم و آنرا جایگزین فرهنگ کثیفی که ما را با آن رشد داده اند، نکنیم، هیچگاه حکومتی با اینگونه مشخصه ها نخواهیم ساخت. بدنبال سعادت برای خود و دیگران باشیم. برای رسیدن به آن باید ویروس را ریشه کن کنیم. هم اکنون بپاخیزیم. هموطنان زندانی ما، زجر کشیده ما، داغ دیده ما، شنکنجه شده ما و بسیاری دیگر، در عین اینکه فعالند، منتظر بپاخواستن همه ایرانیان هستند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر