۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

مرگ یکبار، شیون هم یکبار... بپاخیزیم

در ایران و تحت ظلم و ستم حکومت فاسد اسلامی گذر عمر میکنیم. همه ما شیوه مملکت داری و نحوه رفتارش با مردم را خوب میشناسیم. بر ظلم و فساد و بی عدالتی حاکم بر نهادها، ادارات و جامعه، از بالا تا پایین، واقف هستیم. همه ما خوب میدانیم که در تمامی ادارات و سازمانهایی که مثلا درحال خدمت به مردم هستند، اوضاع و احوال و رفتار و پاسخگویی به مردم چگونه است. فقط کافیست یکبار پایمان به یکی از این مکانها باز شود، آنوقت با پوست و گوشت خود نحوه رفتار کارمندان و حتی عده ای از همشهری و هموطنانمان را لمس خواهیم کرد.
آری، باور کنیم که درست است. کاری به جیره خواران و دلباختگان به این حکومت نداریم، اما بسیاری از همین هموطنان ما هستند که در این مکانها مشغول کارند و معترض به همه اوضاع، ولی دریغ که تلافی تمامی مشکلاتشان را بر سر دیگر هموطن خود درمیآورند. روزگاری، ایران و ایرانی بخاطر انساندوستی و احترام به همنوع و مسئولیت پذیری و رعایت حقوق دیگران، مشهور بود. اما اکنون که به اطراف خود مینگریم، میبینیم که مثلا وقتی به سوپرمارکتی برای خرید احتیاجات خود مراجعه میکنیم، فروشنده حتی جواب سلام ما را هم نمیدهد. افسوس که بکجا رسیده ایم ؟
فرهنگ دینی در طول سالها به ما این را آموخته که فقط به آنچه مقدس است احترام بگذاریم و نسبت به آن مقید و مسئولیت پذیر باشیم. باید در مکان و زمان یا بخاطر آنچه که از نظر دین مقدس است، احترام را بجا آوریم و سر تعظیم فرو آریم. اما همین فرهنگ که در دهه های اخیر، توسط حکومت اسلامی به ما تزریق شده، با مفاهیمی چون احترام به همنوع(و نه هم کیش)، مسئولیت پذیری نسبت به همنوع(و نه هم کیش)، راستی و درستی و ... چه کرده است؟ آیا جز این است که بجای آنکه از فساد و ماهیت تهی از درستی حکومت اسلامی، از بی ادبان، ادب بیاموزیم، همان را در حد توان تقلید کرده و در زندگی امان بکار میگیریم ؟
بسیاری از هموطنان ما از گذشته تا بحال، در زندانهای حکومت اسلامی و حتی بسیار بدتر، در مکانهایی که شبیه قبر و برای بخشش گناهانشان در این دنیا، ساخته شده، روزگار تیره را میگذرانند.حال، با توجه به چنین توحش حاکم بر استراتژی حکومت اسلامی، چرا به غیر از عده ای، بسیاری از هموطنانمان حتی نام آنها را نمیدانند؟؛ نام آنانی که از همه دارایی خود گذشته اند برای رسیدن و رساندن ایران و ایرانی به آزادی و سرافرازی.
شبانه روز برای لقمه نانی، پا بر دوش همنوع خود، در هر جا که بتوانیم میگذاریم. تا چه زمانی برای رهایی از آلودگی هوا و یا برای رهایی از هجوم شن و گرد و خاک به شهر و کشورمان، منتظر تعطیل شدن اداره ها هستیم و شاهد بی مسئولیتی حکومت.تا کی نشسته ایم و ضربات چکمه استبداد دینی را بر پیکرمان تحمل میکنیم؛ استبدادی که با ماهیت ضد انسانی و خرابکارانه اش، کشور و مردم را به بدبختی کشانده، در میان مردم جهان آبرویی برایمان نگذاشته است و روز به روز در کشورمان بر تعداد افرادی که دستشان را بسوی دیگری دراز میکنند افزوده میشود. آیا باید بنشینیم و  منتظر دیدن روزی باشیم که از هر خانواده ایرانی، حداقل یک نفر بدست حکومت، اعدام و یا سنگسار شده تا آنوقت به خود آئیم و بگوئیم " آری، به ما هم مربوط میشود ! "
منشا تمام بدبختی هایمان را میدانیم . اما هر روز که بیدار میشویم، برای آن بهانه ای، دلیلی و دروغی مصلحتی به خورد وجدان خود و دیگران میدهیم که مبادا بیدار شود و مارا مجبور کند که حرکت کنیم، حرکت جمعی داشته باشیم و کار را به سرانجام برسانیم. برسیم به آنجایی که مردمان آزادیخواه جهان همچون ژاپن، اروپا، آمریکای شمالی و ... به آن رسیده اند؛ و حتی بهتر و بالاتر. به حقوق بشری که از کوروش ایران زمین به عاریت گرفتند، اما خود ما، زیر پایمان فراموشش کرده ایم.
به انسانیت قسم که دیگر باید بایستیم، توقف کرده و به خود آئیم، چشم را باز کرده و ببینیم که در چه لجن زاری فرو رفته ایم. جمع شویم و برای بیرون آمدن از این لجن زار آلوده به دین، همت کرده، به نور و روشنایی به آزادی و آسایش و به توسعه و سربلندی برسیم.
روزی در تلویزیون حکومت ایران، بخش هایی از سخنرانی آقای حسن رحیم پور را دیدم. بغیر از اینکه در بین سخنانش ناخواسته اقرار کرد حاکمیتی که بر مردم میشود، سرشار از ظلم و فساد است، و این مشروعیت حکومت را از بین برده است، در سخنی دیگر گفت: " چشم ملتهای دنیا به حکومت ما است و با توجه به توطئه هایی که بر علیه حکومت عدل اسلامی میشود، اگر مردم نباشند، حکومت یک هفته ای سرنگون خواهد شد ". خوب، پس ما برای چه نشسته ایم وقتی همه از موافق و مخالف این حکومت دینی، ولایت، خامنه ای و سپاه پاسداران، به زعم خویش بر این موضوع واقفند که کار سرنگونی با همت مردم، نهایتا یک ماه طول خواهد کشید و پس از آن آرامش است و شادی. پس چرا نشسته ایم و ضرب چکمه استبداد دینی را در مدلهای مختلف آن می چشیم و به جای حذف این فشار، به هر روشی سعی میکنیم فشار را تحمل کنیم و به دیگران هم میآموزیم. آری، به هر وسیله ای؛ گرانفروشی، کلاهبرداری، مصرف مواد مخدر و ... چرا؟

تا به کی میخواهیم بنشینیم و بگوییم " خدا شرشان را از سر ما و ملت کم کند ". آن هموطنی که در جایگاه شغلی اش طوری با ما رفتار میکند که انگار عمرمان را به او بدهکاریم، چگونه به این جایگاه سقوط کرده است؟ تا کی میخواهد به فرو رفتن ادامه دهد؟ هیچ چیز و هیچکس سر جایش نیست. آیا جز این است که آنچه را در جامعه حس میکنیم، همان است که اگر در جنگل زندگی میکردیم برایمان قابل لمس بود. برای درآمد بیشتر، برای ترفیع و ... دیگری را دریده و زیر پا له میکنند.
البته همه اینگونه نیستند و بخصوص از سال گذشته رشد آگاهی،اصلی ترین مولفه قطع ریشه حکومت اسلامی، سرعت بیشتری بخود گرفته است. اما متاسفانه بازخوردی که در جامعه میبینیم اینگونه است.
به انسانیت قسم که دیگر بس است. بس است نیرنگ و تزویر، بس است توهین و بی احترامی به یکدیگر، بس است بی حوصلگی و افسردگی و جر و بحث و دعوا بر سر هیچ و پوچ. حکومت اسلامی و چاکرانش، از کوچک و بزرگ، در این سالها به اندازه کافی ما را تجزیه کرده اند، از ما دزدیده اند و ما را داغدار کرده اند. انصاف نیست که خودمان هم بر سر خودمان بکوبیم.
به اصل و ریشه مشکل بچسبیم و موضوعات فرعی را رها کنیم. حرکت کرده و کار را یکسره کنیم. اگر ما ندانیم دموکراسی چیست، ندانیم آزادی انسان آزاد یعنی چه، از حق و حقوق خود بی خبر باشیم، آزادی و دموکراسی را نخواهیم و آنرا جایگزین فرهنگ کثیفی که ما را با آن رشد داده اند، نکنیم، هیچگاه حکومتی با اینگونه مشخصه ها نخواهیم ساخت. بدنبال سعادت برای خود و دیگران باشیم. برای رسیدن به آن باید ویروس را ریشه کن کنیم. هم اکنون بپاخیزیم. هموطنان زندانی ما، زجر کشیده ما، داغ دیده ما، شنکنجه شده ما و بسیاری دیگر، در عین اینکه فعالند، منتظر بپاخواستن همه ایرانیان هستند .

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

زنی که سازش با دیکتاتوری را شایسته انسان متمدن نمیداند

«آنگ سان سوچی»، يکی از مهمترين آزادی خواهان زمانه ی ما، که از سال 1989 تا کنون مورد تعقيب و يا اسير زندان خانگی و يا زندان عمومی بوده است، در ماه مه 2009، درست در پايان دورهء پنج ساله ی آخرين زندان خانگی اش و زمانی که قرار بود آزاد شود، به بهانه ای احمقانه به زندان عمومی برده شد. 
سوچی يکی از زنانی است که بين همه ی آزادی خواهان جهان، به خصوص مردم کشورهای مختلف ديکتاتوری زده، محبوب است. درباره ی او بسيار نوشته و گفته اند. من هم قبلاً به مناسبت هاي مختلفي، چند بار درباره ی او نوشته ام اما واقعيت اش اين است که فکر می کنم هر چه درباره او نوشته شود کم است. اگر ما جزو آن دسته از آدم هايي باشيم که باور دارند تنها آزادی و توجه به حقوق بدون قيد و شرط او ست که می تواند زندگی انسان را روشنی و آسايش ببخشد، اين را هم بايد بپذيريم که سوچی يکی از معدود منابع نور و انرژی انسانی زمانه ای است که ما در آن زندگی می کنيم؛ زنی برکنار از هر نوع سازش با ظلم و ديکتاتوری و مصمم برای گسترش و به خصوص تفهميم ارزش و جايگاه آزادی و حقوق بشر.
آنگ سان سوچی، که نامش در آگوست 1988، و در پی يک سخنرانی تکان دهنده،  به ناگهان در جهان درخشيد، در سال 1945 در کشور «ميانمار» به دنيا آمد. در آن زمان «ميانمار» را «برمه» می خواندند.  پدرش يک  ارتشی ملی گرا بود و، وقتی که آنگ سان سه ساله بود، طرحی را مطرح کرد برای ايجاد «اتحاديه ی مستقل برمه» که مورد توجه مردمان برمه قرار گرفت. اما  آنگ سان برکنار از فعاليت های سياسی تا پايان دوره ی ليسانس در ميانمار بود و سپس برای ادامه ی تحصيل به انگلستان رفت و در دانشگاه آکسفور در رشته ی فلسفه ی سياسی و اقتصادی پنج سالی درس خواند و سپس به نيويورک رفت تا در سازمان ملل دوره ی کارآموزی اش را ببيند. او در همانجا، در سال 1972، با يک انگليسی ازدواج کرد و دوباره به انگلیس برگشت. و در آنجا در کنار همسر و دو فرزندش، که پشت سر هم بدنيا آمده بودند، زندگی آرامی داشت و در اوقات فراغت به نوشتن و پژوهش در مورد مسايل مربوط به زادگاهش، ميانمار، مشغول می شد.
اما زندگی سوچی با بيماری مادرش تغيير کرد. او در ماه مارچ 1988 به ميانمار رفت تا مادرش را ملاقات کند و در آنجا شاهد خفقان، سانسور، بی عدالتی، زندان، شکنجه و کشته شدن مردمی شد که از وضع موجود ناراضی بودند. اين ماجرا چنان او را برآشفت که نامه ای سرگشاده به آزادی خواهان سرزمين اش نوشت و از حکومت چند حزبی که مدت ها بود گروهی آن را تنها جايگزين مطلوب حکومت موجود می دانستند پشتيبانی کرد.
آنگاه، در 26  اگوست همان سال 1988، به خواست آزادی خواهان ميانمار، نخستين سخنرانی سياسی اش را در مقابل چند صد هزار تن از مردمان سرزمينش انجام داد. در اين سخنرانی همسر و دو فرزندش نيز حضور داشتند. سخنرانی او موجی از شور و اشتياق به آزادی را در دل مردمان برانگيخت و فضای رنجور و مرده ی سياسی ميانمار را به کلی تغيير داد، آن گونه که حکومت هراسان شده و، چند هفته پس از سخنرانی او، اجتماعات بيش از چهار نفر را ممنوع اعلام کرد.
در برابر اين رفتار حکومت، «آنگ سان سوچی» اعلام کرد که به  يک راه پيمايي آرام و به دور از خشونت به نام «راهپيمايي ملی برای دموکراسی»  اقدام خواهد کرد و همگان را به شرکت در اين راهپيمايي فراخواند. 
از اينجا بود که دوران آزار و اذيت او شروع شد. در دسامبر همان سال مادرش را از دست داد، همسر و دو فرزندش را راهی لندن کرد، و خودش تصميم گرفت که در کنار مادر وطن اش بماند. او جنبشی به نام «اتحاد ملی برای دموکراسی» را سامان داد و مبارزه ای بی امان را از طريق برقراری کمپين هايي عليه آزار، شکنجه، زندان و کشتار آزاديخواهان شروع کرد.
در بيستم جولای 1989 «آنگ سان» برای اولين بار در خانه اش دستگير شد. سال بعد، در حالی که همچنان در خانه اش زندانی بود، «اتحاد ملی برای دموکراسی»، سازمانی که او تاسيس کرده و  به دست آزادی خواهان به سرعت رشد کرده بود، در يک «رفراندوم ـ انتخابات»، در قامت يک حزب به ميدان آمد و با 82 در صد آرا به پيروزی رسيد. اما حکومت حاضر نشد اين آرا را به رسمیت بشناسد و همچنان در قدرت ماند.
در همان سال 1990 جايزه حقوق بشر، و در سال 1991 جايزه ی صلح نوبل به «آنگ سان سوچی» اهدا شد. او همچنان در زندان خانگی بود و پسرش بجای او برای گرفتن اين جوايز می رفت. «آنگ سان» بيشتر از آن جهت از گرفتن جايزه ها خوشحال بود که می ديد می تواند صدای آزادی خواهان مردم سرزمين اش را به گوش جهانيان برساند. و  به راستی نيز از اين فرصت ها چنين سودی را می برد. او در هر مصاحبه ای، در هر مقاله ای، در هر گفته و نوشته ای تنها از آزادی در سرزمين اش می گفت و می گويد. او در بيشتر مواقع يا در زندان خانگی بوده و يا اگر نبوده اجازه ی خروج از کشورش را نداشته است. حتی وقتی همسر محبوبش در بيمارستان بستری شد او اجازه پيدا نکرد که برای آخرين ديدار قبل از مرگ او به لندن برود.
برکنار از همه ی گرفتاری ها، او همچنان به کارش ادامه داده و از آنزمان تا کنون همچنان در کنار مردم و روبروی حکومت ديکتاتوری ايستاده است. يکی از کارهای او و همراهانش در «اتحاد برای دموکراسی» آموزش دادن به مردم است. آن ها به مردم می آموزند که به جای سازش با حکومت بر ترس های خود از حکومت غلبه کنند. او می گويد: «برای مردمی که ترس آنها را احاطه کرده ساده نیست که از قانون "حق با زور است" رها شوند، حال آنکه در برابر شدیدترین دستگاه های زور و ارعاب نیز می توان شجاعانه ایستاد؛ چرا که با ترس زيستن روش طبیعی زندگی انسان متمدن نیست».
گفته ها و خواسته های «آنگ سان سوچی» به شدت انسانی و آزادی خواهانه اند و همیشه به وسیله ی اغلب رسانه ها در کشورهای متمدن بازتاب گسترده داشته و شنوندگان وسیعی پیدا کرده اند. و، در واقع، همين شنوندگان حرف های او بوده اند که فشار افکار عمومی جهان عليه حکومت ديکتاتوری ميانمار را بوجود آورده اند. در برابر همين فشار، حکومت ميانمار در سال 2002، ناچار شد که اعلام کند حاضر است، در راستای کمک به روند دموکراسی، تغییراتی در قانون اساسی میانمار بدهد و حتی بر آن شد که برای این کار یک مجلس موسسان تشکیل شود. اما حزب «اتحاد برای دموکراسی» اعلام کرد که بدون حضور «آنگ سان سوچی»، که همچنان از نظر حکومت اجازه ی فعاليت نداشت، حاضر نیست در انتخابات این مجلس شرکت کند. حکومت اما حاضر نشد که حضور اين زن بزرگ را در صحنه ی سياست کشور تحمل کند.
از آن زمان تا کنون، «آنگ سان سوچی» و یارانش تن به هیچگونه آشتی با ديکتاتوری نداده اند. حتی در آگوست سال 2006، هنگامی که سازمان ملل از اتحاديه ی ملی برای دموکراسی خواست تا به روندی به نام «آشتی ملی»  که حکومت براه انداخته بود تن دهند، و ـ در واقع ـ با ديکتاتوری سازش کنند، سوچی، با توجه به تجربه ی سال 1990 که بيهوده بودن سازش با چنين حکومت هايي را اثبات می کرد، طی نامه ای به سازمان ملل اين پيشنهاد را رد کرد و، در نتيجه، دوباره بر طول مدت زندانی بودنش افزوده شد.
«آنگ سان سوچی»، در ارتباط با بيهودگی سازش با ديکتاتوری گفته است که: «در نظامى که حقوق انسان ها را ناديده مى گيرد، ترس، قانون روز است؛ قانونی که ترس از زندانى شدن، ترس از شکنجه، مرگ، حتی ترس از انزوا، از دست دادن دوستان، خانواده و املاک و يا امکانات امرار معاش را بر ما مسلط می کند؛ ترسی که گاهی هم "عقل سلیم" نام می گيرد و رفتار و اعمال دلیرانه ی کوچکی را که به ما عزت نفس و متانت می بخشد، با چسباندن صفاتی همچون ابلهانه، بی پروا، يا ناچیز به آن محکوم می کند».
اکنون، در ماه می 2009، اين زن بزرگ در زندان عمومی شهر به سر می برد؛ به اين بهانه که با يک آمريکايي ملاقات کرده است. اين آمريکايي که از درياچه ای که در مقابل خانه ی خانم سوچی قرار دارد خود را شناکنان به خانه او رسانده و بدون اجازه ی حکومت نظامی ميانمار با اين زن ملاقات کرده بود بهانه ای شد تا او را به زندان بياندازند.
زندانی شدن چندباره ی اين زن موج بزرگی را در سرتاسر جهان برای اعتراض به اين عمل راه انداخته است؛ زنی که مردمان ميانمار او را نماد آزادی و عشق به سرزمين شان می شناسد، و باور دارند که اين زن نشانه ی پايان ديکتاتوری برمه است ـ چه آزاد باشد چه در زندان، و چه حتی اگر نباشد...

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

هیچ خبری نیست!

پسرم پرسید: چه خبر؟! همان طور که چشم به مونیتور داشتم، با هیجان گفتم: خیلی خبرها؛ جامعۀ جهانی از نقض حقوق بشر در ایران، عمیقاً اظهار نگرانی کرد؛ آمریکا برای متوقف کردن برنامۀ هسته ای ایران، بهش التیماتوم داد. اسرائیل گفته که ایران تهدیدی برای امنیت منطقه است....تازه از جهنم جمهوری اسلامی فرار کرده بودیم، یعنی مجبور شدیم که فرار کنیم. تازه به یک کشور آزاد رسیده بودیم. دیگه لازم نبود برای باز کردن یک سایت و خوندن خبرها، ده تا فیلترشکن رو امتحان کنم. دیگه بعد از هر کلیک لازم نبود یک ربع صبر کنم، این جا سرعت اینترنت یه چیز دیگه است. همون اولین خبرها رو که خوندم، ترسیدم. من که سال ها در قرنطینۀ کاملِ خبری بودم؛ من که حتی از آن چه در منطقۀ دیگه از شهرم می گذشت، به ندرت اطلاع پیدا می کردم؛ من که تازه فهمیده بودم یکی از نزدیک ترین دوستانم، با من در یک گروه زیرزمینی بر علیه رژیم مبارزه می کرده ولی هیچکدوم از وجود اون یکی در این گروه خبر نداشتیم، - این رو وقتی فهمیدم که اونم از ایران فرار کرده بود – من که یاد گرفته بودم اخبار ممنوعه رو زیر لب زمزمه کنم و ... حالا در محاصرۀ خبرهای بدون سانسور و وحشتناکی بودم که از خوندنشون وحشتی عجیب به تنم چنگ انداخت. انگار رنگم یا خیلی پریده بود یا خیلی پُررنگ شده بود، چون پسرم دوباره پرسید: چی شده؟ گفتم: جنگ. آمریکا و اسرائیل گفتن که دارن گزینۀ حملۀ نظامی رو بررسی می کنن. وای خدا نکنه به ایران حمله کنن. مردم چه گناهی کردن؟سه سال و هشت ماه پیش که تازه از ایران اومده بودم، تمام خبرها برام جدی بود و البته که خیلی هم بد.در یک گروه حقوق بشری عضو شدم که بتونم به مبارزاتم بر علیه جمهوری اسلامی ادامه بدم. دیگه لازم نبود چیزی رو از کسی مخفی کنم. عادت کرده بودم نقاب داشته باشم اما اینجا فرق می کرد. به راحتی فریاد می زدم. دیگه لازم نبود با اسم مستعار شعر و مقاله بنویسم. خلاصه حسابی هیجان زده بودم و به قول جوونا، از این همه آزادیِ خفن، حسابی کفم برید.هر روز ساعت ها در سایت های مختلف پرسه می زدم. خبرها و بیانیه ها و پتیشن ها رو (بعد از امضا) فوروارد می کردم. فکر می کردم به خاطر این همه فاجعه که در ایران اتفاق میفته، همین روزاست که یکی از کشورهای بیگانه، یا شاید هم چندتا کشور هم پیمان، باز هم به خاک ما حمله کنن. چه روزهای تلخی رو با این دلهره گذروندم.ماه و سال گذشت. منم مثل خیلی از هموطنانم، چه در داخل، چه خارج از ایران، بر علیه رژیم نوشتم، انتقادهای تند کردم، به تظاهرات بر علیه جمهوری اسلامی ایران رفتم. باز هم پتیشن امضا کردم. ساعت ها در جلسات مختلف اینترنتی یا حضوری گفتم و شنیدم، برای زندانیان سیاسی شعر گفتم و خوندم، باز هم جلسه، روزها و روزها، ماه ها و ماه ها...با خبرهایی که می خوندم و از کانال های مختلف می دیدم و می شنیدم تقریباً یقین داشتم که کار جمهوری اسلامی تمومه و همین روزاست که به زمین گرم بخوره. یک بار به پسرم گفتم: اگه این طور بشه حتی یک لحظه هم صبر نمی کنیم و برمی گردیم.سال جدید که رسید، اسم جمهوری اسلامی ایران در چندین آمار جهانی جزو اولین ها شد: بالاترین اعدام، فاسدترین دستگاه اداری و قضایی، ناقض حقوق بشر، بالاترین میزان فحشا و اعتیاد، ... آمریکا و اتحادیۀ اروپا هم به خاطر برنامۀ هسته ای رژیم، باز هم ابراز نگرانی عمیق کردند. آژانس انرژی اتمی گزارش های ضد و نقیض داد و...کم کم داشتم از هیجان منفجر می شدم. همون طور که ما داشتیم تند تند بر علیه رژیم فعالیت می کردیم، اونم تند تند اعدام می کرد و فیلم اعدام ها با جراثقال و شلاق زدن در خیابون ها رو، میگذاشت روی یوتیوب که همه ببینن و بترسن و ما هم بدون نیاز به فیلترشکن می دیدیم و به بنیانگذار و رهبر و رئیس جمهور و همه کس و کار جمهوری اسلامی لعنت می فرستادیم.سال بعد، باز هم جامعۀ جهانی ایران رو محکوم کردن، قطعنامۀ جدید صادر شد، بیانیه دادند، عفو بین الملل خواهان آزادی زندانیان سیاسی شد، سازمان ملل، توصیه کرد که ایران به مفاد منشور حقوق بشر احترام بگذاره و باز هم آمریکا و اسرائیل گزینۀ حملۀ نظامی رو بررسی کردند، باز هم برنامۀ هسته ای ایران رو تهدیدی برای امنیت منطقه دونستن، باز هم اتحادیۀ اروپا اظهار نگرانی عمیق کرد و باز هم سردمداران جمهوری اسلامی گردن کلفتی کردند و بددهنی کردند و اعدام کردند و دستگیر کردند و... البته که قردادهای جدید هم با اعضای همین جامعۀ جهانیِ عمیقاً نگران! بستند. در این فاصله اتفاق های مهمتری هم افتاد؛ رئیس جمهور امریکا و رئیس آژانس انرژی اتمی و رئیس سازمان ملل هم عوض شدند اما...همان طور که در ایران به آمار زنان خیابانی، فرار دختران، صادرات دختران و پسران نوجوان ایرانی به کشورهای خلیج، فقر، نابودی آثار باستانی، طلاق، اعتیاد، قاچاق مواد مخدر، دستگیری مبارزین، فرار مغزها، اعدام و... اضافه می شد، ناگهان انتخابات شد و تقلب شد. ورق برگشت. ملت ساکت و ظاهراً سر به زیر اومدند به خیابون ها. راهپیمایی سکوت کردند، کشته شدند. اعتراض کردند، کهریزکی شدند. شعار دادند، باتوم خوردند، فحش شنیدند، تحقیر شدند، دستگیر شدند، له شدند.سازمان ملل محکوم کرد. اتحادیۀ اروپا محکوم کرد. قطعنامۀ جدید تصویب شد. تمام دنیا سبز شد. ایرانی های خارج از کشور هم به حمایت از داخل کشوری ها به خیابونا رفتند و فریاد زدند. البته اولش بیشتر سرِ همدیگه فریاد زدن که: تو چرا پرچم داری؟ تو چرا سرود ای ایران می خونی؟ تو برو اون طرف، کنار من نیا، نمی خوام رنگ تو باشم... و از این حرفا. خوشبختانه با تلاش مداوم عده ای دیگر و نوشتن مقالات متعدد و روشنگری های فراوان، بعد از مدتی همۀ این دعواها تموم شد و اپوزیسیون خارج از کشور بالاخره تونستن در گروه های حداکثر پنجاه الی صد نفری (به استثنای چند جای جهان) سرِ جمهوری اسلامی فریاد بکشند.من هم تمام مدت فکر می کردم حالا دیگه با این همه اتفاقات علنی که پیش اومده و فیلم ها و گزارش هاشو همه دنیا روی یوتیوب و سایت های دیگه دیدند، امروز و فرداست که این کشورهای عمیقاً نگران یه کاری بکنند. حداقل روابط دیپلماتیکشون رو با این رژیم وحشی خونخوار کم می کنند.در حالی که لیست محکوم کردن جنایات جمهوری اسلامی از سوی نهادها، سازمان ها، هنرمندان، روشنفکران و خلاصه همه و همه در سراسر دنیا روز به روز طولانی تر می شد، جمهوری اسلامی هم چه در خیابون ها و چه از طریق همون عکس و فیلم های خبری که در یوتیوب بود، مبارزین رو دستگیر و زندانی و شکنجه و اعدام می کرد و در همون حال هم هنوز بین دولت های عمیقاً نگران، بحث بر سر حملۀ نظامی یا تحریم بود.این بازی، به قول قماربازها، دو سر باخته. هر دوش به نفع رژیم تموم میشه. اگه بهش حمله بشه، مظلوم نمایی می کنه و حق به جانب، برنامۀ هسته ای رو با شدت بیشتر و علنی ادامه میده. حالا هم که تحریم شده، فشارش روی گُردۀ مردمه وگرنه آقازاده ها که با دلارها و پوندها و یوروهای نفتی در خارج از ایران، به سلامتی زندگیشونو می کنن کسی هم بهشون نمی گه بالای چشمتون ابروست.ظاهراً گذشت زمان اصلاً مهم نیست؛ این که چند نفر در زندان های ایران دارند شکنجه میشند و چند انسان به صورت مخفیانه و گروهی اعدام؛ چند تا وکیل و هنرمند و روشنفکر و دانشجو و وبلاگ نویس و خبرنگار و معلم و آدم های عادی دیگه در بازداشت هستند و چند خانواده به دنبال عزیزاشون، شب و روز جلوی دادگاه ها و زندان ها سرگردونند.در حالی که مبارزین ایرانی به شدت هر چه تمام تر دارند فعالیت می کنند و جونشون رو کف دستشون گرفتند و در سراسر دنیا مشغول جلب افکار عمومی و حمایت دولت ها و مردم جهان، بر علیه جمهوری اسلامی هستند، هنوز بزرگترین واکنش ها، ترک کردن جلسۀ سخنرانی احمدی نژاد، از طرف کشورهای دیگه است. انگار تا پنج سال پیش و تا قبل از اومدن احمدی نژاد، ما هیچ مشکلی نداشتیم و جمهوری اسلامی هم بهترین حکومت روی زمین بوده! از طرفی هم، مذاکرات و جلسات محرمانه و قراردادهای ریز و درشتِ همون نگران ها با همین نقض کنندگان حقوق بشر و تهدید کنندگان امنیت منطقه! برقراره (همون جنگ زرگری که بین سران رژیم ادامه داره، این طرف هم خوب جواب داده). سفارتخانه های خارجی، کارشون رو در داخل ایران انجام میدن و این جور که بوش میاد (بی ادبی نباشه) فقط با جمهوری اسلامی لاس می زنند و سر ما رو گرم می کنند. هیچ کدوم هم به این فکر نیستند که حداقل کاری که می شه کرد، قطع روابط دیپلماتیک یا حتی کم کردن این روابطه. در عوض هر روز در خبرها می خونیم که یه دسته از سردمداران ضد بشر رژیم آخوندی به یکی از کشورهای متمدن دعوت شدند که آخرین اون ها، دعوت بعضی از نمایندگان مجلس جمهوری اسلامی از طرف بعضی از نمایندگان پارلمان سوئد بود. کسانی که حتی نمی دونند که مجلس رو با س می نویسند یا با صاد و اصولاً رفتارشون با مردم این طوره که انگار اونا نماینده های خامنه ای هستند و نه نمایندگان منتخب مردم، به کشوری دعوت شدند که یکی از پیشرفته ترین و آزادترین کشورهای دنیاست. کشوری که خودش هم یکی از همون نگران ها و محکوم کنندگان بوده؛ جل الخالق!!! یه جوک قدیمی هست که: شوهری، سال ها از همسرش دور بوده، زمانی که برمیگرده، یه بچۀ کوچیک رو توی خونه ش می بینه که یه گوشه نشسته و یه کاسه ماست هم جلوشه. از زنش می پرسه: این کیه؟ زنش میگه: این بدبخت داره ماستشو می خوره، به تو چیکار داره؟ حالا حکایت جمهوری اسلامی است. ظاهراً از نظر جامعۀ جهانی، تا زمانی که این حرومزاده داره ماستشو می خوره و مردم خودشو از دم تیغ می گذرونه و فقط گاهی هارت و پورت می کنه، کسی باهاش کاری نداره. پسرم پرسید: چه خبر؟ در حالی که خبر روی سایتی رو می خوندم که در مورد نگرانی عمیق جامعۀ جهانی از نقض حقوق بشر در ایران و برنامۀ هسته ای رژیم بود، گفتم: هیچی، هیچ خبر مهمی نیست.به قول زنده یاد، دکتر ساعدی در پایان نمایشنامۀ دعوت: هیچ جا خبری نیست.
معصومه تقی پور 8 نوامبر 2010 Masoomeh_ta@hotmail.com

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

جان لیلبرن در کتاب دفاع از آزادی انسان آزاد

برای هر انسانی چه اهل معنویت باشد و چه دهری،و چه روحانی و چه غیر روحانی؛ نامعقول،گناه آلود،ناعادلانه،شیطانی و ظالمانه است که خود را دارای قدرتی،مرجعیتی و آیینی فرض کند و چنین قدرتی را صاحب شود تا بر هر قسم مردمی در جهان بدون رضایت آزادانه آنها فرمان براند و حکومت یا سلطنت کند .

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

تبلیغ ضحاک، آنهم از این نوع!!!‏


درود بر همه ایرانیان آزادیخواه...
از زمانیکه علی خامنه ای، جایگاه ولی امر مطلق حکومت اسلامی را بدست گرفت، تبلیغ ایشان برای مردم جزء اصلی ترین طرح های او و حامیانش بود. در بعضی از این سالها این تبلیغات شدت میگرفت و در بعضی مواقع از شدت آن کاسته میشد. میتوان از شدت این تبلیغات، به پخش مکرر سخنان ایشان درپی اعتراضات دانشجویی سال 78 اشاره کرد که میتوانست احساسات عده ای از مردم را جریحه دار کند. از جمله؛ " اگر عکس مرا پاره کردند.... " و درپی این جمله، آنهایی که در بیت او جمع شده بودند به گریه و زاری میپرداختند.
این حرکت تا قبل از سال 84، روند معمول و شدت و ضعفی داشت. از این سال به بعد سطح این شدت و ضعف، ارتقاء پیدا کرد تا اینکه رسیدیم به سال 88 و انتخابات نمایشی 22 خرداد. در خرداد 88 و پس از خطبه های نمازجمعه در هفته بعد از انتخابات نمایشی و دستور ایشان مبنی بر سرکوب اعتراضات و هتک حرمت حقوق اولیه مردم، این تبلیغات رنگ و بوی دیگری پیدا کرد.
متأسفانه هنوز دادگاه مستقلی تشکیل نشده، ولی در اذهان بسیاری از مردم ایران و جهان، علی خامنه ای(در جایگاه ولایت) و سپاه پاسداران ، مجرم اصلی جنایتهای بزرگی از قبیل قتل عام،سرکوب،ضرب و شتم،شکنجه،تجاوز و تحقیر هموطنانمان در سالیان گذشته و بخصوص درپی این خطبه ها محسوب میشوند.
این موضوع برای او و هوادارانش کاملا روشن بود. پس تصمیم محکمی گرفته شد و آن اینکه، با شدت دادن تبلیغات، هم از لحاظ کیفیت و محتوا و هم از لحاظ کمیت و مقدار آن، سعی کنند تا آنچه را که مردم با دلایل محکم به آن رسیده بودند و برایشان ثابت شده بود، اشتباه جلوه داده و تغییر دهند.
این شدت عمل، تقریبأ از اوایل امسال مشهود بود که به چند نوع از آن اشاره میکنیم :

- یک نوع این است که بیلبوردهایی را میبینیم که در آن، علی خامنه ای، در حالت سجده و نیایش و اظهار عجز و بندگی به درگاه خداوند، به نمایش گذاشته شده است. و یا در نماز عیدفطر، گریه های ایشان در نماز را میبینیم که حتی دوربین تلویزیون اشکهای جاری از صورت این مظلوم عالم!! را آنچنان به نمایش میگذارد که دل سنگ را آب میکند.
این نوع تبلیغات برای تغییر ذهنیت آن عده از مردمی است که مذهبی اند و به جرگه مخالفان حکومت پبوسته اند. میخواهند به این عده بقبولانند که فردی اینچنین مومن و متقی و پاک و معصوم، امکان ندارد که آمر و مجرم اصلی اینگونه جنایت ها باشد.

- نوع دیگر اینکه ترتیبی میدهند که علی خامنه ای، ملاقاتهای به اصطلاح مردمی!! بیشتری داشته باشند . و در تلویزیون نشان میدهند مردم با شور و شوق فراوان در این دیدارها شرکت میکنند و از دیدار مولایشان اشک شوق میریزند . و مولا، با رهنمودها و منویات خود، آنها را در مسیر درست سعادت رهنمون میکنند . در این نوع ملاقاتها، سعی بر این است اینگونه نشان داده شود که از قشرهای مختلفی از جمله هنرمندان، استادان دانشگاه و دانشجویان و... در این دیدارها حضور میابند. طرح هرنوع سوالی از آقا، آزاد است و ایشان با کمال میل و علاقه پاسخگو هستند. از سوالهای مطرح شده و تجربیات گذشته به روشنی معلوم است که شرکت کنندگان در این ملاقات ها، جماعتی از منتخبین درگاه و تعلیم دیده هستند.
این نوع تبلیغات برای تغییر ذهنیت و در نهایت عملکرد قشر روشنفکر، دانشجو و از این قبیل است.
- سید خراسانی، نوع دیگری از تبلیغ جنسی بنام علی خامنه ای است که مسلمأ از راهکارهای مطرح شده توسط مصباح یزدی است. مهدی موعود، بخصوص طبق گفته ها و روایات شیعیان، فردی است که قرار است روزی روزگاری، از طرف خداوند در بین مردم ظاهر شود و حق مطلب را ادا کرده و عدالت را در همه موارد به اجراگذاشته و کامل کند. و سید خراسانی فردی است که در این امر او را یاری میکند و وجود او، از نشانه های نزدیکی این ظهور است.
مشهدی! علی خامنه ای، همان سیدخراسانی به مردم تلقین و معرفی میشود و اینگونه ترویج میکنند که او دست راست مهدی موعود است، از برگزیدگان خدا و ولی مطلق زمانه است. حتی در برخی سخنان، شخص آقای خامنه ای، همان موعودی معرفی میشود که معتقدان سالهاست که منتظر ظهور او هستند و از این شخص غافل مانده اند. او مقدس است و چهره ای نورانی برگرفته از نور خدا دارد و مثلأ، چفیه ای که بر گردن انداخته، بدست هرکس برسد مایه خیر و برکت و سعادت و عاقبت به خیری است.
این نوع از تبلیغات، در عین اینکه مذهبیون را در بر میگیرد، آنهایی که در این بین هنوز تصمیم خودرا نگرفته اند و نیز آنهایی که در تلاطم سختیهای زندگی در حال غرق شدن اند و به دنبال نجات دهنده ای میگردند را هم در بر میگیرد.

- نوعی دیگر، هنگام سفرهای او به شهرهای مختلف کشورمان صورت میگیرد. در این نوع هم، تصاویری از مردمی را میبینیم که با اشتیاق فراوان برای استقبال آمده اند. مثلأ همینکه اینروزها شاهد آن هستیم، سفر خامنه ای به شهر قم است که مردم برای رسیدن او لحظه شماری میکنند و حسب نظر تصمیم گیرندگان،به حتم که بی نظیر و تاریخی است و این بی نظیر و تاریخی بودن، روزها و ساعتها در صداوسیما به بحث گذاشته میشود.
گذشته از اینکه از آرشیو تصویر سفرهای قبلی او،در پخش استفاده میشود، ولی شواهد حکایت از آن دارد که بسیاری از افراد سپاه و بسیج از سراسر کشور،به مانند 22 بهمن 88 ، در گرم جلوه دادن این استقبال نقش قابل قبولی داشته اند. چند روز پیش، سایت پارس دیلی نیوز، در خبری از منبع موثق درون حکومت نقل کرده بود که سپاه قدس و طرفداران آخوند صدر در قم، نقش مهمی در طراحی و به اجراگذاشتن پروژه استقبال ایفا کرده اند و دیگر اینکه تعداد استقبال کنندگان از نوع مردمی ناآگاه و ساده دل، بسیار کمتر از سفر قبلی ایشان به قم بوده است. حتی از طرف مراجع تقلید ساکن شهر قم.
از اینگونه تبلیغات برای نشان دادن چهره ای محبوب از ایشان استفاده میشود و دیگر اینکه بگویند آن ذهنیتی که در ابتدا گفته شد، یعنی مجرم اصلی جنایتهای بیشمار علیه مردم، اصلأ وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته " دشمن " است.

در تمامی موارد ارائه شده، که سعی میشود به بهترین نحو ممکن به اجرا گذاشته شده و نمایش داده شود، آقای علی خامنه ای، اول شخص محبوب دلهای مسلمین و مردم، ولی امر مسلمین جهان، مرجع والای مقلدان دینی، و خلاصه کلام حتی بالاتر از مهدی موعود، و مهمترین و بهترین نعمت بخصوص برای مردم ایران و بطور کلی برای جهانیان معرفی میشود.
و در آخر، یک خبر بد و یک انتقاد به عملکرد آقایان :
*. خبر ناراحت کننده ای که برای علی خامنه ای و سپاه تحت امرش دارم، اینست که تمامی این زحمات و مبالغ بسیاری که از جیب مردم ایران برای او خرج شده، بی فایده بوده. طبق آمار میدانی، که ما در برخوردهای روزانه و اماکن عمومی مختلف گرفته ایم، دیده ایم و شنیده ایم، حکایت از آن دارد که مردم ایران دیگر از یک سوراخ، دوبار گزیده نمیشوند.
*. انتقادی از آقای ضرغامی، منسوب ولی مطلق زمانه برای امر ریاست صداوسیمای ضد ملی و ضد ایرانی دارم و آن اینکه در پیامهای بازرگانی که از این رسانه برای کالاها و خدمات مختلف پخش میشود، صد افسوس که جای تبلیغ این جنس خالی است. پیامهای بازرگانی که بین پخش سریالها و فیلمهای سینمایی دیده میشود، بهترین مکان برای تبلیغ آقای علی خامنه ای، سید خراسانی، نائب امام زمان (مهدی موعود)، ولی امر مسلمین جهان و ... است. من تعجب میکنم چرا مسئولان این برنامه بسیار مهم، این فضا را فراموش کرده اند!!!

دین، بهترین وسیله برای ساکت نگه داشتن عوام است. ناپلئون بناپارت .

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

منتظر چی هستیم ؟

حسین رونقی ملکی، وبلاگ نویس و فعال حقوق بشر چند روزی است که برای بدست آوردن حداقلی ترین حقوق یک زندانی سیاسی – عقیدتی ، اعتصاب غذا کرده است . دلیرمردی از دیار آذربایجان که با نام مستعار بابک خرمدین، وبلاگ مینوشت.
حسین درخشان، یکی دیگر از هموطنان شجاع و وبلاگ نویس ایران، محکوم به اعدام شده است .
حشمت ا… طبرزدی ، مردی که من به شخصه ، بسیار به او علاقه دارم و همه میدانیم که بیشتر عمر خود را در اوین گذرانده است، به 9 سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شده است .
بسیار جالب است و دیری است که شنیدن اینگونه اخبار برای مردم ایران، امری عادی و تبدیل به عادت شده است. به وجدان خود رجوع کنیم، پاسخ این سوال را پیدا کنیم که " تا به کی، تا چه زمانی، قصد داریم بنشینیم و ببینیم و بشنویم که هموطنان آزادیخواه و عدالت طلبمان، اینگونه از دست میروند ؟ " .
واقعا برای من بسیار دردناک است که افراد زیادی را میبینم که دیگر برای انسانیت ارزشی قائل نیستند و تا نوبت به آنان نرسد، نسبت به این امور، بی تفاوت اند.
تا چه زمانی، حاضریم فشار نعلین و چکمه را بر روی خود تحمل کنیم، اما همین تحمل را، برای نافرمانی مدنی، برای اعتصاب عمومی و … بکار نبریم ؟ تا دیگر پس از آن، بهترین زندگی را، همه ما داشته باشیم. کلید حرکت بزرگ ما( البته در زمان حکومت اسلامی )، سال گذشته خورده شده است. کمر رژیم ظالم اسلامی حاکم بر ایران شکسته شده. از این فرصت استفاده کنیم .
منتظر چی و یا کی هستیم ؟

شروع به کار در بلاگر

سلام . این وبلاگ، موازی با وبلاگ دیگری با همین آدرس، منتهی در بلاگفا، ادامه فعالیت میدهد .