درود بر همه آزادیخواهان و دلسوزان ایران ...
روزها و شبها را در میهن عزیزمان ایران، به سختی و خوشی، شادی و ناکامی میگذرانیم. بدون معطلی میریم به سراغ مطلب اصلی. در خیابانهای شهرمان که قدم میزنیم، افراد و موقعیت های گوناگونی از کنارمان میگذرند. با چهره های متفاوت، افکار و عقاید متفاوت، با وضعیت مالی متفاوت و به زعم آن، افکار و عقاید و آرمانهای متفاوت تر! گذار زمانی و مکانی متفاوتی برای همه ما از صبح تا شب اتفاق میافتد که در اینجا میخواهیم به واکنش امان در قبال آن بپردازیم. کمی به این گذار و چند و چون آن بطور خلاصه بپردازیم و ببینیم که در پس این گذار و افراد ، عکس العمل چگونه است و عقل و وجدان چگونه ثمر داده است . از اینجا شروع میکنیم :
گاهی میگذریم از کنار : افرادی که سر در سطل آشغال فروبرده اند، سطل آشغالهای جعبه مانندی که به لطف شهرداری محترم در گوشه و کنار شهرمان قراردارند ، یا بطور کامل در سطل آشغال (آشغالدونی) زندگی میکنند، گاه گداری سرکی از آن بیرون میکشند (که این حرکت نیز بنوبه خود لبخندی برلبان عده ای از رهگذران مینشاند). گاهی از کنار افرادی میگذریم که در این گذر ، عطر خوشی به مشام ما میرسد، که آنهم به نوبه خود، احساس خوبی میتواند به ما بدهد، به مانند آن لبخند !
گاهی هم در این گذار، نسیمی به ما میخورد، بله، در گذر اتوموبیلهای مدل بالا، راک یا لایت، که میتواند مارا نیز با خود ببرد ،به کجا، به رویاهایمان ...
گاهی هم این گذار ، زمانی بطول میکشد، و آن،وقتی است که قرار است آدامسی، فالی، بیسکوییتی یا شاخه گلی بخریم، گاهی هم بی آنکه چیزی بخریم، پولی میدهیم و یا لقمه نانی، در پس التماس های انسانی گرسنه .
بعضی وقتها هم در گذری؛ مطلبی، یادداشتی و درد دلی، توجه ما را به خود جلب میکند، که خوب، بعضی را به تفکر درآن و بعضی را به بیخیالی نسبت به آن ، وادار میکند .
گاهی در این گذر روزمره، مجبوریم از کنار کسانی بگذریم که مثلا، در مقابل مکانی تجمع کرده اند، برای بعضی از ما، دلیل تجمع آنها اصلا مهم نیست، و فقط ناچاریم که ببینیم و بگذریم. ولی برای بعضی آنقدر مهم است که حتی به چرایی بالابردن پیراهنی خونین در دست، و نه به چرایی خونین بودن پیراهن، هم فکر میکنند، آری ، آنها متفکرند و تحلیلگر و مسئولیت شخصی را شناخته اند . وبعضی هم به یاری و همراهی آنها میشتابند. بله .
گاهی ، از کنار انسانی، خمیده در گوشه ای، میگذریم. با انگشتانی که به بازی مشغولند، مربوط است به جوانی حداکثر بیست ساله. که این بازی، قرار است او را به عرش ببرد، آنجا که بعضی میگویند خدا هست و میبیند. میگویند که هزاران سال پیش هم کسی به عرش رفته، به همان حوالی ها، خیلی جاها جریانش نوشته شده، خیلی ها در عمق اعتقادشان، باورش دارند، خیلی ها را وادار کرده اند که باورش کنند و در هیچ موردی، نطق هم نکشند، حتی سوالی هم نکنند، چه رسد به شک و گمان. اما خیلی ها تمام فکر و ذکرشان اینست که چه کنند که داستان این انگشتان و به عرش رفتن، اصلا نوشته نشود، نخوانند، نفهمند.
و حالا در پایان این گذار کوتاه، ........ حالا که دست در زیر چانه هایمان گذاشته ایم و به این گذر و روزمرگی فکرمیکنیم، آنچه که در پس افکارمان و در پایانش، نقش میبندد، به چه چیز وادارمان میکند، بخندیم ؟، گریه کنیم ؟ و شاید هم با خیال آسوده، میخوابیم .؟؟؟
در جایی نوشته بودند که بگذاریم و بگذریم. ولی ما، انسان ، که گوهری ارزشمند در درونش دارد، که هیچ موجودی ندارد، وقتی گوهر وجودی ما، به ما نگاه میکند، در جوابش چه داریم که عرضه کنیم ؟. برفرض که در همه گذرها، خندیدیم و گذشتیم، ولی آن گوهر، که ما میگوییم، عقل و شناخت و وجدان بشری است ، نمیگذارد که بگذریم، اگر داشته باشیم .... اگر انسان باشیم.
پس آنها که از غم ما، شادند، آنها که 32 سال از عمر ما را خوردند، با افکار و عقاید نابخردانه،خودشان را همان خدا معرفی کردند و همه چیزمان را گرفتند، خرسند مباشید که شادی اتان کوتاه است و از جهل و شاید سیاستتان. و آنزمان که بفهمید، و نوبت به حکم مردم برسد، شما هم گریه خواهید کرد. تاسف خواهید خورد از سوء استفاده از سادگی بزرگترهای ما، و فکر ما را نمیکردید که میاییم و دیوار جهل و ناآگاهی را که بدور ایران کشیده اید، ویران خواهیم کرد و باز از نو خواهیم ساخت، البته با درایت جمعی.
و آنها که بیعار نشسته اند، با عقل و وجدان و مسئولیت شخصی، چه میکنید ،؟؟ که امیدوارم دیر نشده باشد. چراکه بتوانیم برخیزیم و کاری کنیم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر